خاطرات شیرین کودکی

کلاس اول

سلام بر پسر ارشد ودوست داشتنی خودم 😍،امین جااان پسر خوشگلم کلاس اول هستی واین روزها با ووجود کرونا محبور هستیم غیر حضوری وبه صورت مجازی درس بخونیم ،اابته دو هفته حضوری یه روز در میون رفتی ولی بعد دو هفته به علت شیوع کرونا بازم مجاری شد ،درسته بچه باهوشی هستی ودرس خواندن باعات سخت نیست ،ولی دوست داشتم مثل سالهای قبل به‌مدرسه میرفتی وحال وهوای مدرسه رو از نزدیک میدیدی ،ولی در همه‌کار خدا حکمتی هست ،امین پسر عزیزم همیشه از خدا میخوام که بهترینارو برات رقم بزنه🌹 ،راستی تولد هفت سالگیت هم چهار نفره برگزار کردیم ولی خاله ناهید هم خودشو رسوند وبرامون خاطره انگیز شد ،عزیزم ماشالله روز به روز بزرگتر میشوی ومن با دیدنت لذت میبرم  عزی...
15 آذر 1399

پسر کوچولوی خوشگلم

سلام عزیزم ،عشق کوچک من😍 این روزها مثل برق میگذرد وتو بزرگتر میشوی،وبا وجود شماها من خیلی احسای خوبی دارم هر لحطه که به شما نگاه میکنم ومی ببینم کنار هم هستید وباهم بازی میکنید وموقع گریه وناراحتی دنبال اغوش داداشت هستی انقدر ذوق مبکنم وبه خودم می بالم واز خداوند هر لحظه شکر گذار میشوم 😘 عزیزم تازگیا کلمه های زبادی به دایره لغاتت اضافه شده ،میگی دادای گع ،مامان گع ،داداش توش ( پیاده شو) گت( برو) ماه،مرمز( قرمز) جیش،وچند تا کلمه دیگر که حضور زهن ندارم راستی درست از پنج فروردبن از پوشک گرفتم البته قبل اون هو امادگیشو داشتی ولی چون هوا سرد بود میخواستم دیرتر بشه تا هوا گرم بشه وسرما نخوری درست از پیایان بییت ماهگی این هفته ف...
22 تير 1399

واکسن شش سالگی پسرم سید امین

سلام عشق مامان امین عزیزم امین ساکت ودوست داشتنی من ،امین سفید برفی خودم  بزرگ شدی ،بله خیلی بزرگ شده دیگه وقتی زانو میرنم تا هم قد تو شم وباهات چشم به چشم باشم می ببینم که نه ،نمیشه باید ایستاده بهت نگاه کنم 😍ماشالله برای خودت مردی شده ای 😘 دو روز پیش تاریخ۹۹/۴/۱۹ واکسن شش سالگیتو زدیم ،از شب قللش بهم میگفتی مامان خیلی استرس دارم ،ولی خداروشکر اینم به خوبی وخوشی تموم شد ،روز اول تب داشتی وبا استا کنترل کردم ولی یه بار پایین نیومد وبا حوله خیس پایت رو نم دار کردم ویکمی پایین امد ،ولی همچنان که امروز سوم هس ،دستت رو کامل نمیتونی حرکت بدی 😔بهداشت وزن وقد ومعاینه چشم رو انحام داد ،همه چی ترمال بود به جز وزنت که کم ب...
22 تير 1399

سید محمد واین روزهای به یاد ماندنی

سلام پسر کوچولوی خوشگلم ،خوبی مامان جون الان که برات مینویسم درست ۱۶ ماهو چهار روزت هست ماشالله خیلییی پسر باهوشی هستی وهر چب رو بهت میگیم زود انجامش میدی ،از بیست شهریور قشنگ راه افتادی ،قبلنا راه میرفتی ولی تکیه به چیزی ولی از بیست شهریور مستقل راه افتادی ،تا ابن سن شش تا دندون داری چهار تا بالا دو تا پایین ،بابا ومامان خیلییییی واضح میگی ،به داداش دادا میگی ،د در مبگی ،وبه به ،خیلیییی به حیوانات علاقه داری ،یه کتاب گوچولو داری که می یاری که بهت بخونیم اخه عکس حیوانات هس صداشو در می یارم خوب گوش میدی ،علاقه زبادی به پیشی ،کلاغ وکبوتر وهاپو داری چون قشنگ مبدونی صداهاشون چین ،غذا خوردت یکم بهتر شده چون یکم بد غذا شده بودی ،وزنت تو پانز...
2 آذر 1398

اولین دندون پسر نازم سید محمد ،واین روزای به یاد ماندنی

سلام عزیزای من ،امین ومحمد جان این روزها هی میگذرد وشماها بزرگ میشوید ،از یک طرف خوشحلل میشم که داذید بزرگ میشید وشاهد این روزای قشنگ هستم ،از به طرف ناراحتم که چقدر این روزهای طلایی زود مبگذرد ،خذا همیشه پشت وپناهتان باشد ، امین پسر گلم ماشالله برای خودت مردی شده ای ،خیلی به ما کمک میکنی وبا داداشی بازی میکنی ،محمد خم بهت عادت کزده وقتی خوابید ای ،خودش رو به تو میرساند تا بیدارت کند ،دستش رو به سرت میزنه یا به صورتت،ومیخواهد که بیدار شی تازگبا قد کشیدنت خیلی به چشم میخورد ،قدت ۱۱۲ یا ۱۱۱ ووزنت همون دوربرای ۱۷ هست ،دو ماه بود که ژیمناستیک ثبت نام کرده بودیم که دیروز اخرین جلسه بود وباید یه ماه دیگر هم ثبت نام میکرپیم که خودت نخواستی،...
27 خرداد 1398

سال نود و هشت واین روزای پسرای گلم

عیدتون مبارک پسرای گلم امسال هیچ جایی نرفتیم چون تازه اسباب کشی کرده بودیم خیلی کار داشتیم ،پسرای گلم ،سید امین پسر خوشگلم اول از تو شروع میکنم ،امیال ماشاللع درسته یه سال بزرگتر شدی ولی کلا با ورود داداش چند سالی بزرگ شدی وخیلی کمک میکنی،محمد کوچوچلوم تو هم ماشاللع زود بزرگ شدی،امروز درست نه ماهتتموم شد ،نفهمیدم کی بزرگ شدی،درست از اول سال،چهار دست پا رفتی ،یعتی پایان هست ماعگی،از شش ماهگی هم سینه خیز وغلت زدی،اونقدر دوست داری راه بری،از همه چی میگیری خودت بالا میبری تا بایستی،ماشالله،به پسر زرنگم ،بابا ودادا میگی ،دو ماهی میسه،غذا خوردنت اییییی بد نیس ،خوبم نیس،پسر خوشرویی هستی،وبغل همه مری ولی کسایی که اولین بار هست که می ببینی گریه میکن...
29 فروردين 1398

این روزها

سلام پسرای گلم ،خوبید؟ خدا هر دو تونو حفظ کنه،خیلی تازگیا مراعات ما رو میکنید ،اخه خونه ایکی خریدیم رو داریم کابینت میکنیم البته خودمون ️ محمدم ،از پنج ونیم ماهگی غذای کمکی برات شروع کردم ،خداروشکر بدم نمی‌خوری ،کلا زیادم نمیدم،که از غذا زده بشی،اونقدر قشنگ میشنی ،بعضب وقتها که سیر هستی وخوابت نمی یاد میشینه وبا اسباب بازیها مشغول میشی،خیلی بچه شیرینی هستی ،راستی میگم دست بده دست میدی،بزن قدش ،میزنی ماشاالله مثل داداشت باهوش هستی،فقط یکم جنب وجوشتری، ️ امینم،تازگیا روبیک رو کامل یاد گرفتی که خیلیییییی همه تعجب میکنن،منم یاد گرفتم ،البته تا مرحله سه من بهت یاد دادم از اون به بعد تو به من یاد دادی ،انقدر قشنگ بازی میکنی،فعلا برم به ب...
22 بهمن 1397

شروع خاطرات سیر محمد ،پسر کوچولوی خوشگلم

سلام سید محمد عزیزم ،کوچولوی نازم ،به وبلاگ خودت خوش اومدی ،این وبلاگ مال داداشی وتوعه ،ان شالله بزرگ شدی براتون یه خاطره خوب میشه، عزیزم شش ماه گذشت انشالله شنبه ۶ بهمن واکسن تو می‌زنیم ،خیلی ماشاالله زرنگی ومثل داداست باهوش یادمه دوماهت بود خیلی اصرار داشتی که بشینی به همین خاطر خیلی زود نشستی،وخیلی رود هم علت زدی ،چند روزه هم عقب عقب و جلو میری ،خبلی آروم ،ولی تلاش میکنی چهار دست و پا بری،دو هفته ای هم میشه فرنی برات شروع کردم ،ولی نمی‌دونم بعد واکسن چهار ماهگی تعداد دفعاتت زیاد شده ،وبعضی وقتها اگزما میشی نه زیاد ،ولی آدم نگران میشخ،وزمت توچهار ماگی ۶ و نیم قدت ۶۴ بود ،،خیلی پسر خوش رو هستی ،حتی موقعی که از خواب بیدار میشی به رومون...
3 بهمن 1397