خاطرات شیرین کودکی

شاهگلی

یاس کبود: یاس کبود: دیروز جمعه بود که تصمیم گرفتیم بریم شاهگلی ،عالیی بود ،سوار ماشین شده بودی وخیلی کیف میکردی ،خیلیی ماشین دوس داری ،بعد شامو خوردیمو اومدیم ،عزیزم میدونی بابات بهترین بابای دنیاس ،تا حالا نشده که‌چیزی بخوای بابایی راضیت نکنه ،خیلیی دوست داریم بابایی
7 مرداد 1396

تولد دختر دایییت مهنا جون

سلام عزیزم دو سه روز پیش ولادت حضرت معصومه بود رفته بودیم تولد دختر داییت مهنا ،خیلی خوش گذشت ،خیلیی بهتر شدی ،پارسال تقریبا همین زمان اصلا تولد هلیا ننشستی وگریه میکردی واز صدای بلند بدت می یومد خداروشکر بهتر شدی ،تا اخراش نشستی ،خیلی اروم وبا ادب ،               ...
7 مرداد 1396

حرفای مادرانه

سلام عزیزم ،پسر مهربون وباهوش من عزیزم این روزها هی بابا میگه چه زود بزرگ شدی ،وهی با حسرت نگاهت میکنن که چقدر زود گذشت وپسرمون داره چهار سالشو تموم میکنن ،منم هر وقت نگاهت میکنم خبلیی کیف میکنم چون ماشالله سلامت وپسری باهوش ومنطقی وخبلی مودب هستی ،عزیزم دو هفته ای میشود که از تهران برگشتیم،اخه عید فطر تهران بودیم پنج روز با ،بابایی اونجا‌ مهمون بودیم،وپنج روزی رو هم تنهایی بدون بابا موندیم ،گفایم یکم تنوع بشه ، عزیزم همه همه به منطقی بودن وماشالله صحبت هایی که میکردی واقعا اعتراف میکرد وهی میگفتن واقعا خیلیی پسر زرنگب هستی ،هر وقت بیرون میرفتیم پسرعموت که همسن توعه اصلا نمیتونس اروم باشه هی میگفت بریم بریم ،ولی تو میگفتی صبر کن همه...
2 مرداد 1396

این روزها

سلام عزیزم خوبی ،قربونت برم مه تازگیا هر وقت بابایی ومن بهت نگاه میکنیم میگبم ماشالله چه زود گذشت وبزرگ شدی ،خیلی بزرگ شدنت دیگه قابل حسه ،خیلی  عزیزم بازم یه هفته است که تو اتاق خودت میخوابی ،تو تختی که هریدیم خیلیی دوست داری بخوابی ،دو سب پیش ما اومدی گفتی مهمون اومدم پیشتون ،هی بدک نیست ،خوابت مبکنم بعد می یام اتاق خودم ،هر وقت صدام میکنی می یام پیشت ،کنار تخت دراز میکشم ،خدایا شکر فعلا راضیم از جدا خوابدینت ان شالله روز به رپز عادت میکنی تنها تنها میخوابی  ۳ سالو ۶ ماهو ۲۹ روزته ،خیلیی زرنگ وباهوش وعاقل هستی ،نسبت به سنت درکو فهمت بیشترع ،دو روز پبش بابایی بردت یه اسباب فروشی گفت هر چی دوست داری بردار ،فروشنده از فرصت استفا...
1 خرداد 1396

مهمونی

سلام امروز برا نهار زن عمو وپسر عموهات اومده بود همه چی عالییی بود ولی یکم غریبگی میکردی وپسر کوچش هر وقت که داد میزد برا تو گریه میکردی ،نمیدونم ورا به صدای بلند اینقدر حساسی،فکر میکنی دعوات میکنه ،خیلی مودب بودی ووسایلاتو به همه می دادی ،پسرم بهت افتخار میکنم که اینقدر اقایی ،
7 ارديبهشت 1396

بارک مینیاتور

سلام عزیزم امروز به اتفاق عزیز جون وخاله هات رفتیم بارک .خبلیییی بدو بدو کردی با بسر خاله هات وحسابی بهمون خوش گذست .باید زود زود ببرمت بارک .جون تو خونه هم حوسله ات سر میره هم زیاد تو حونه نمینونی جنب وجوش کنی .اونثدر شب خسته بودی ولی مقاومت میکردی ونمی خوابیدی.نصف شبم زود زود بلند میشدی ووگریه میکردی فکر میکنم خواب بدی مس دیدی.بعصی شبا اینجوری می شی
27 فروردين 1396

عکس

سلام دوستان من چه چوری میتونم عکس بزرارم تو ارسال مطلب
27 فروردين 1396