خاطرات شیرین کودکی

سال نود و هشت واین روزای پسرای گلم

عیدتون مبارک پسرای گلم امسال هیچ جایی نرفتیم چون تازه اسباب کشی کرده بودیم خیلی کار داشتیم ،پسرای گلم ،سید امین پسر خوشگلم اول از تو شروع میکنم ،امیال ماشاللع درسته یه سال بزرگتر شدی ولی کلا با ورود داداش چند سالی بزرگ شدی وخیلی کمک میکنی،محمد کوچوچلوم تو هم ماشاللع زود بزرگ شدی،امروز درست نه ماهتتموم شد ،نفهمیدم کی بزرگ شدی،درست از اول سال،چهار دست پا رفتی ،یعتی پایان هست ماعگی،از شش ماهگی هم سینه خیز وغلت زدی،اونقدر دوست داری راه بری،از همه چی میگیری خودت بالا میبری تا بایستی،ماشالله،به پسر زرنگم ،بابا ودادا میگی ،دو ماهی میسه،غذا خوردنت اییییی بد نیس ،خوبم نیس،پسر خوشرویی هستی،وبغل همه مری ولی کسایی که اولین بار هست که می ببینی گریه میکن...
29 فروردين 1398

این روزها

سلام پسرای گلم ،خوبید؟ خدا هر دو تونو حفظ کنه،خیلی تازگیا مراعات ما رو میکنید ،اخه خونه ایکی خریدیم رو داریم کابینت میکنیم البته خودمون ️ محمدم ،از پنج ونیم ماهگی غذای کمکی برات شروع کردم ،خداروشکر بدم نمی‌خوری ،کلا زیادم نمیدم،که از غذا زده بشی،اونقدر قشنگ میشنی ،بعضب وقتها که سیر هستی وخوابت نمی یاد میشینه وبا اسباب بازیها مشغول میشی،خیلی بچه شیرینی هستی ،راستی میگم دست بده دست میدی،بزن قدش ،میزنی ماشاالله مثل داداشت باهوش هستی،فقط یکم جنب وجوشتری، ️ امینم،تازگیا روبیک رو کامل یاد گرفتی که خیلیییییی همه تعجب میکنن،منم یاد گرفتم ،البته تا مرحله سه من بهت یاد دادم از اون به بعد تو به من یاد دادی ،انقدر قشنگ بازی میکنی،فعلا برم به ب...
22 بهمن 1397

شروع خاطرات سیر محمد ،پسر کوچولوی خوشگلم

سلام سید محمد عزیزم ،کوچولوی نازم ،به وبلاگ خودت خوش اومدی ،این وبلاگ مال داداشی وتوعه ،ان شالله بزرگ شدی براتون یه خاطره خوب میشه، عزیزم شش ماه گذشت انشالله شنبه ۶ بهمن واکسن تو می‌زنیم ،خیلی ماشاالله زرنگی ومثل داداست باهوش یادمه دوماهت بود خیلی اصرار داشتی که بشینی به همین خاطر خیلی زود نشستی،وخیلی رود هم علت زدی ،چند روزه هم عقب عقب و جلو میری ،خبلی آروم ،ولی تلاش میکنی چهار دست و پا بری،دو هفته ای هم میشه فرنی برات شروع کردم ،ولی نمی‌دونم بعد واکسن چهار ماهگی تعداد دفعاتت زیاد شده ،وبعضی وقتها اگزما میشی نه زیاد ،ولی آدم نگران میشخ،وزمت توچهار ماگی ۶ و نیم قدت ۶۴ بود ،،خیلی پسر خوش رو هستی ،حتی موقعی که از خواب بیدار میشی به رومون...
3 بهمن 1397

تازگیای پسرم

سلام پسر عزیزم سید امین،خوبی خیلی وقته نیومده بودم خیلییی دلم میخواست بیام چیزی بنویسم ولی چون اسباب کشی کردیم وهم داداش کوچولوت بدنیا اومد وما رو سوراپرایز کرد چون دو هفته از زمانیکه که وقت داده بودن زودتر بدنیا اومد ،عزیزم خیلییی تغییر کرده ای،بزرگ شده ای ،و وابستگیت خیلی بهتر شده وتو جمع از صدای بلند اینا نمی‌ترسیم وخیلییی منطقی با همه چی رفتار میکنی ،اونقدر داداش کوچولو تو دوست داری ،اونقدر قشنگ میخندونی که هیچ کس به اندازه تو نمیتونه داداش محمد رو بخندونه،تو رو خوب می‌شناسه ووقتی میگی داداش بهت نگاه میکنه،میخوام از این به بعد وبلاگ تو و داداش باشه ،نمیخوام براتون تک تک وبلاگ باز کنم،چون خاطراتتون بهم ربط داره واین راحتتره و من چون وق...
3 بهمن 1397

ورود داداش محمد

سلام عزیزم سید امین عزززززززیم قربونت برم که این روزها خیلیییی مراعات ما رو می‌کنی امروز درست دو ماهه که به داداش کوچولو ی خوشگل مثل خودتو داری ،داداش محمد ،اونقدر قشنگ صدا ش میکنی ببخش که نمیتونم برات زیاد وقت بزارم ،چون داداش خیلییی بهم نیاز داره ،وقتی هم سیره بازم گریه می‌کنه اوایل گریه کردناش کم بود ولی تازگیا دوست داره که فقط باهاش باشیم یا شیر بخوره یا بخوابه یا نق میزنن ولی خیلییی داداش دوست داشتنی داری ،یاد گرفتی خیلییی از کارایی که قبلنا به کمک من انجام می‌دادی خودت بکنی وتلاشتو می‌کنی ولی بعضی وقتها عصبانی میشی ،پسرم ماشاالله خیلییییی باهوشی وکلا تبلیغات جم رو اونقدر خوب میگی ما تعجب میکنیم کهه چه جوری این همرو حفظ کردی ،تازگبا شعر ...
28 شهريور 1397

این روزها

سلام پسرم سید امین جان ،خوبی ، عزیزم این روزها سپری میشه وهی می‌پرسی مامان چند تا مونده تا داداش بیاد ،خیلییی دوسش داری انشالله بعد بدنیا اومدن هم دوسش داشته باشی ،انروز عزیزم جون تو بیمارستان بستری شد تا عمل آخری رو انجام بده وراخت شه،خدا خودش کمک کنه ، این روزها من از غذاخوردنت خیلی شاکبم ،صبحونه نمیخوری،بعضی روزها تا ساعت ۲ یا ۳ ظهر یه لقمه دهنت نمیزاری که این منو خیلییی اذیت می‌کنه ،چون نیست به سنت لاغری یه ساله اصلا وزنت بالا نرفته ،همون دو بره ۱۶ هستی، دیگه مهد قرآن نمیریم,بابایی میخواس برا ژیمناستیک ثبت نام کنه که قبل ازظهر ها داشت ومن نمی‌تونستم ببرمت چون سه ماهه بود ،اگه یه ماه بود میبردمت ،عیبی نداره گلم آن شاللع سال بعد...
29 خرداد 1397

حرفهای مادرانه

سلام بر پسر گلم ،خوبی ،امرور رفته بودیم مهد قران ،کلاس حفظ موضوعی قرانو تموم کردیم ،یه دوره دیگه ثبت نام کردیم که کلاس روخوانیه ،که خروف الفبای عربی رو یاد میپن ،ماشالله خیلی زود یاد میگیری ،وتلفظ میکنی ،همه میگفتن که نبرم چون برام سخته که با این وعضم برو ،ولی چون یکم وابستگیت کم شده میخوام ادامه بدم تا بازم بهتر بشی ،امذوز تو ملاس که رفتیم رفتم عقب نشستم ندیدی کجا نشستم ،یهو بعد یه ربع گفتی خانم معلم ،مامانم کجاس بعد من خودمو نشون دادم ،خلاصه خیلی بهتر شدژ قبلنا زود گریه میکردی ،خدارو هزاران مرتبه شکر غذا خوردنت نسبتا خوبه فقط صبحانه زیاد نمیخوری واین باعث میشه وزنت بالا نره ،از تیر ماه سال ۹۶ همون دو بره ۱۵ هسای که تقریبا ۱۰ ماهه وزنت اض...
23 ارديبهشت 1397

تبریک سال ۱۳۹۷

سلام عزیزم پسر گلم عیدت مبارک ، عزیزم این سال با سالهای دیگه یه جور دیگه شروع شد ،چهار نفری ،قراره اسم داداشتو بزاریم سید محمد ،اونقدر قشنگ تلفظ میکنی،امین عزیزم خیلی خوشحالم که دیگه تنها نمیشی ،وداری یه داداش کوچولو پیدا می‌کنی ، امروز بیست ویک هفتمو تموم کردم ،الهی شکر راستی بعضی وقتها من صدای دادا در می یارم ومیگیم بیا نی نی بازی ،تو هم میگی میرم مدرسه درس دارم ،داداش ونوشتن رو خیلی دوست داری میگی مامان بیا درسمو بخونیم ،از یک تا ده خودت می‌نویسی وحرفای ،ا ب پ ت ر ز و م ن رو متونی بنویسی ،بابا و مامان می‌نویسی ،اولین کلمه آرزو رو بابایی یادت داد نوشتی خیلی برام چسبید ،خیلی ماشاالله زرنگی عزیزم ار خدا میخواهم تو این سال جدید ب...
4 فروردين 1397