خاطرات شیرین کودکی

این روزها

1397/3/29 1:19
نویسنده : مامان
248 بازدید
اشتراک گذاری
سلام پسرم سید امین جان ،خوبی ،
عزیزم این روزها سپری میشه وهی می‌پرسی مامان چند تا مونده تا داداش بیاد ،خیلییی دوسش داری انشالله بعد بدنیا اومدن هم دوسش داشته باشی ،انروز عزیزم جون تو بیمارستان بستری شد تا عمل آخری رو انجام بده وراخت شه،خدا خودش کمک کنه ،
این روزها من از غذاخوردنت خیلی شاکبم ،صبحونه نمیخوری،بعضی روزها تا ساعت ۲ یا ۳ ظهر یه لقمه دهنت نمیزاری که این منو خیلییی اذیت می‌کنه ،چون نیست به سنت لاغری یه ساله اصلا وزنت بالا
نرفته ،همون دو بره ۱۶ هستی،
دیگه مهد قرآن نمیریم,بابایی میخواس برا ژیمناستیک ثبت نام کنه که قبل ازظهر ها داشت ومن نمی‌تونستم ببرمت چون سه ماهه بود ،اگه یه ماه بود میبردمت ،عیبی نداره گلم آن شاللع سال بعد
ماشاالله اونقدر شعر بلدی که نگو ،البته تا سه سالگی برات وقت زیاد میزاشتم ولی تازگیا کم حوصله شدم ،سه روز پیش عموهات اومده بودن خونه ما ،جلوی همشون وایسادی وشعر خوندی ،بدون استرس وخجالت
آفرین پسرم خیلیی ماشاالله زرنگ وباهوشی
پسندها (5)

نظرات (0)