خاطرات شیرین کودکی

تولد خودم

سلام پسر گلم ، این روزها هم مثل همیشه زود میگذره ،وماهم مشغول رفتن به مهد قران وبقیه روزها هم کارای روزمزه یه کتاب از کتاب حفظ موضوعی قران تموم شد قراره اول مهر امتخان بگیرن سه روز پیش تولدم بود که حسابی بهم خوش گذشت _به بابا میگفتی بابا میخوام باعات مشورت کنم ببینم برا مامان چی بخریم ،بابا هم چند تا چیز نام برد ،بعد گفتی برا مامانم ماشین میکشم بعد از م پرسیدی مامان رنگ ماشینت چی باشه ،خلاصه خیلیییی دوستت دارم که به فکرمی ️ روز تولد اونقدر بهتم تبریک گفتی تازگیا که یکم زود عصبانی میشی ومتاسفانه یکم هم میرنی که فکر کنم اقتضای سنته ،ولی درست میشه راستی شعر من بچه شیعه هستم واتل متل یه بابا،وزینب ونزگسو حفظی از وقتی رفتی مهد ...
25 شهريور 1396

حرفای مادرانه

سلام برف دونه خوشگلم خوبی مامان ، عزیزم مامانی اونقدر دوست داره که نمیتونم وصفش کنم این روزها که میریم مهد قران خداروهزار مرتبه شکر که خیلیی زود عادت کردی وبه جز اولسن جلسه گریه نکردی وخوب نشستی ماشالله تو کلاس اولین کسی هستی که خوب یاد میگیری وتحویل میدی اینو اعضای کلاس فهمیدم وبهم میگن چه جوری یادش میدی ، ️ ماشالله هزار ماشالله بچع ای هستی که هواست فقط پیش معلمه وهر چی میگه زود یاد میگیذی یه چیز اینکه تازگیا تو خونه یکم زود عصبانی میشی ومتاسفانه بعضب وقتها ادای منو در می یاری ،وخودت بعدا ناراحت میشی ،وهی میگی منو دویت داری ،؟ اگه دوس داری فلان کارو برام بکن ،🤔 وزنت تا این سن که ۳ سالو ۱۰ ماهه هستی ۱۵ وقدت ۱۰۰ هس ،خدارو...
28 مرداد 1396

ثبت نام و اولین روز کلاس قران

سلام پسر گلم خوبی عزیزم چند باری تازگیا رفته بودم تا کلاس قران ثبت نامت کنم ولی متاسفانه جایی نبود که هم برا بچه ها یاد بدهند وهم واقعا جای خوبی باشه که بتونم تو رو با خیال راحت بزارم ،امروز صبح جایی رو که دایی رامین معرفی کرده بود رفتیم ،خدارو هزار مرتبه شکر که همون جایی بود که دلم میخواست ،ثبت نامت کردم وسه تا متاب دادن وگفتن عکس وکپی اینا بیارم برای تکمیل ثبت نام ، نشتیم توی کلاس ردیف اول بچه ها وردیف دوم مامانا ،همه چی خیلی خوب بود که یهو خانم معلم گفت یکی گریه میکنه پسر کیه ،دیدن اروم دستاتو‌گذاشتی زیر سرت وگریه میکنی زود بغلت کردم واروم شدی گفتی بریم ،ولی یکم بعد اروم شدی ️ بعد خانم معلم یکی یکی بچه ها رو صدا کرد که هر قران بخ...
17 مرداد 1396

شاهگلی

یاس کبود: یاس کبود: دیروز جمعه بود که تصمیم گرفتیم بریم شاهگلی ،عالیی بود ،سوار ماشین شده بودی وخیلی کیف میکردی ،خیلیی ماشین دوس داری ،بعد شامو خوردیمو اومدیم ،عزیزم میدونی بابات بهترین بابای دنیاس ،تا حالا نشده که‌چیزی بخوای بابایی راضیت نکنه ،خیلیی دوست داریم بابایی
7 مرداد 1396

تولد دختر دایییت مهنا جون

سلام عزیزم دو سه روز پیش ولادت حضرت معصومه بود رفته بودیم تولد دختر داییت مهنا ،خیلی خوش گذشت ،خیلیی بهتر شدی ،پارسال تقریبا همین زمان اصلا تولد هلیا ننشستی وگریه میکردی واز صدای بلند بدت می یومد خداروشکر بهتر شدی ،تا اخراش نشستی ،خیلی اروم وبا ادب ،               ...
7 مرداد 1396

حرفای مادرانه

سلام عزیزم ،پسر مهربون وباهوش من عزیزم این روزها هی بابا میگه چه زود بزرگ شدی ،وهی با حسرت نگاهت میکنن که چقدر زود گذشت وپسرمون داره چهار سالشو تموم میکنن ،منم هر وقت نگاهت میکنم خبلیی کیف میکنم چون ماشالله سلامت وپسری باهوش ومنطقی وخبلی مودب هستی ،عزیزم دو هفته ای میشود که از تهران برگشتیم،اخه عید فطر تهران بودیم پنج روز با ،بابایی اونجا‌ مهمون بودیم،وپنج روزی رو هم تنهایی بدون بابا موندیم ،گفایم یکم تنوع بشه ، عزیزم همه همه به منطقی بودن وماشالله صحبت هایی که میکردی واقعا اعتراف میکرد وهی میگفتن واقعا خیلیی پسر زرنگب هستی ،هر وقت بیرون میرفتیم پسرعموت که همسن توعه اصلا نمیتونس اروم باشه هی میگفت بریم بریم ،ولی تو میگفتی صبر کن همه...
2 مرداد 1396