خاطرات شیرین کودکی

روزهای به یادماندنی

سلام پسرم امین جان ، پسرم از این روزها برات بگم که خبلیی وقته نیامده بودم برات بنویسم ،تولدت هم مبارک ،چون تولدت تو روز صفر بود به همیخ خاطر دلمون نیومد کیک بخریم ان شالله بعد ماه صفر برات تولد کوچولوی خودمونی میگیرم ،هی میگی مامات کی صفر تموم میشه تا تولد برام بگیری ،چون توضیح دارم که این روزها بهتره که ادم جشن وتولد نگیره ،خلاصه با این روزها باهات کیف میکنم وبعضی وقتها اونقدر قشنگ با من حرف میزنی ونظراتتو بهم میگی که فکر میکنم اشتباه میکنم که ۴ سالته ،خداروشکر خال عزیز جون هم بهتره وخونه هس ،خداروسکر بازم مهد قران بعد چند جلسه غایب شدن ،رفتین ،والحمد الله خیلیی بچه زرنگ وباهوشی هستی ️ ،سه تا کتاب داده بودن که دومین کتای حفظ موضوعی قرل...
25 آبان 1396

این روزها

سلام عزیزم عزیزم این روزها خیلیی مشغول هستیم مامان بزرگت مریضه وتقریبا بیست روزه بیمارستانه ،گفتن انسداد روده ولی بازم فعلا تشخیص رو دور روز که جواب سی تی اسمن وکولونوسکوپی بیاد مشخض میشه ،عزیزم دعا کن که عزیز جونمون خوب بشه ،خیایییی غصه میخوریم این روزها زیاد پیش بابایی میمونی ومن همراه عزیز جون میمونم ،الهیییی قربونت برم که نمیتونم بهت برسم ماشاللله پسر خوب وبا فهمی هستی این روزها رو درک میکنی ،ان شالله جبران میکنم ، دو هفته هس نرفتیم مهد قران واخرین روز که رفتیم چون از لحاظ روحی که اونم از تنهایی گذاشتن بیش از حدی که قبلنا نمیزاشتم ،به همین دلیل زیاد تمایل نداری بری مهد قران ،میگی مامان ،عزیزجون خوب نشده که بریم🤔 عزیزم مامانی...
13 مهر 1396

حرفای مادرانه

دیروز برا دومین بار برا زدن موهات رفتی با بابایی ،ایندفعه تو بغل بابا روی یه صندلی نشسته بودی خیلیی از قبل پیشرفت کرذی چون عزیز جون تو بیمارستان دو روزه بستریه ،دو روزه پیش بابایی از ساعت ۳ تا ۹ میمونی ،که ماشالله خیلیی راحت می مونی ،ان شالله مامان بزرگت هم به حرمت این شبای عزیز که محرمه ،خوب خوب کنه.الهییییی امین عزیزم وقتی خونه اومدم بابات گفت خیلییی پسر خوبی هستی ،خیلیی ارامش داشتی ،احساس میکنم اون بد خلقیات که تازگبا داری تقصیر خودمه چون زود عصبانی میشم ،سعی میکنم بهتر رفتار کنم ️ پسر گلم امین جان همیشه دوستت داریم ،ان شالله عاقبت بخیر شی حرفای مادرانه...
30 شهريور 1396

تولد خودم

سلام پسر گلم ، این روزها هم مثل همیشه زود میگذره ،وماهم مشغول رفتن به مهد قران وبقیه روزها هم کارای روزمزه یه کتاب از کتاب حفظ موضوعی قران تموم شد قراره اول مهر امتخان بگیرن سه روز پیش تولدم بود که حسابی بهم خوش گذشت _به بابا میگفتی بابا میخوام باعات مشورت کنم ببینم برا مامان چی بخریم ،بابا هم چند تا چیز نام برد ،بعد گفتی برا مامانم ماشین میکشم بعد از م پرسیدی مامان رنگ ماشینت چی باشه ،خلاصه خیلیییی دوستت دارم که به فکرمی ️ روز تولد اونقدر بهتم تبریک گفتی تازگیا که یکم زود عصبانی میشی ومتاسفانه یکم هم میرنی که فکر کنم اقتضای سنته ،ولی درست میشه راستی شعر من بچه شیعه هستم واتل متل یه بابا،وزینب ونزگسو حفظی از وقتی رفتی مهد ...
25 شهريور 1396

حرفای مادرانه

سلام برف دونه خوشگلم خوبی مامان ، عزیزم مامانی اونقدر دوست داره که نمیتونم وصفش کنم این روزها که میریم مهد قران خداروهزار مرتبه شکر که خیلیی زود عادت کردی وبه جز اولسن جلسه گریه نکردی وخوب نشستی ماشالله تو کلاس اولین کسی هستی که خوب یاد میگیری وتحویل میدی اینو اعضای کلاس فهمیدم وبهم میگن چه جوری یادش میدی ، ️ ماشالله هزار ماشالله بچع ای هستی که هواست فقط پیش معلمه وهر چی میگه زود یاد میگیذی یه چیز اینکه تازگیا تو خونه یکم زود عصبانی میشی ومتاسفانه بعضب وقتها ادای منو در می یاری ،وخودت بعدا ناراحت میشی ،وهی میگی منو دویت داری ،؟ اگه دوس داری فلان کارو برام بکن ،🤔 وزنت تا این سن که ۳ سالو ۱۰ ماهه هستی ۱۵ وقدت ۱۰۰ هس ،خدارو...
28 مرداد 1396