خاطرات شیرین کودکی

روزهای به یادماندنی

1396/8/25 1:00
نویسنده : مامان
157 بازدید
اشتراک گذاری
سلام پسرم امین جان ،
پسرم از این روزها برات بگم که خبلیی وقته نیامده بودم برات بنویسم ،تولدت هم مبارک ،چون تولدت تو روز صفر بود به همیخ خاطر دلمون نیومد کیک بخریم ان شالله بعد ماه صفر برات تولد کوچولوی خودمونی میگیرم ،هی میگی مامات کی صفر تموم میشه تا تولد برام بگیری ،چون توضیح دارم که این روزها بهتره که ادم جشن وتولد نگیره ،خلاصه با این روزها باهات کیف میکنم وبعضی وقتها اونقدر قشنگ با من حرف میزنی ونظراتتو بهم میگی که فکر میکنم اشتباه میکنم که ۴ سالته ،خداروشکر خال عزیز جون هم بهتره وخونه هس ،خداروسکر بازم مهد قران بعد چند جلسه غایب شدن ،رفتین ،والحمد الله خیلیی بچه زرنگ وباهوشی هستی️ ،سه تا کتاب داده بودن که دومین کتای حفظ موضوعی قرلن و به پایان می رسونیم وبعد این کتابها فکر کنم کلاس روخوانی شروع بشه ،ان شالله به لطف خداوند میخوام ادامه بدیم ،این روزها بهترین بازیت اینه که لباس کمر دار ویک پیرهن که شبیه پیرهن پلیس باشه میپوشی وکفش وکلاه وباتن وتفنگ وادای گلدون خان وبلبل خان که تو برنامه عمو پورنگ هستو ،در می یاری ،ومتاسفانه روزی یه بار وحداکثر دو بار با گوشی گیم بازی میکنی وعاشق برنامه محله گلو بلبل هستی ،یا ادای راننده ها رو در نی یاری ورانندگی میکنی وما سوار ناشینت میشیم ،وبعضی وقتها هم نقاشی وکاردستی درست میکنیم ،خلاصه روزها خیلییی خوبه ،ولی بعضی وقتها میگی کسی نیست من باهاش بازی کنم کاش ابجی یا داداش داشتم که میگی دعا میکنم اگه صلاح باشه🤔خدا بهمون ابجی بدهمنم میگم توکل بخدا

تا به امروز گه ۴ سالو بیست ودو روزته ،فکر کنم وزنت ۱۵ ونیم یا ۱۶ وقدت تقریبا ۱۰۱ یا ۱۰۲ باشه که خداروشکر نرماله
راستی از ماه تیر برات شربت کلسیم خریده بودم ومیدم که هنوز تموم نشده ،وبازم دو هفته ای میشه که برات دو دو دو خریدم ومیحخوری ،اخرشاو همینجوری با قاشق خوردی ،
عزیزم از خدا میخوام که همیشه تنت سلامت وعاقبت بخیر شی ،
خیلییی دوست داریم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)