خاطرات شیرین کودکی

خبر بارداری

1402/9/11 0:17
نویسنده : مامان
54 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزان من امروز بعد مدتها اومدم باهاتون حرف بزنم ،بله الان تقریبا چهار ماهه یه نی نی تو دلم دارم که وقتی تازه فهیدیم که نی نی دارین اونقدر جیغ وداد کشیدید ،محمد میگفتی دیدی خدا بهمون داد ،من دعا کردم ،همگی دعا کردیم ،فردا شانزده چهفته وسه روزه باردارم وقراره فردا برم سونو انومالی وجنسیت نی نی هم مشخص میشه محمدم تو دوست داری که اقا پسر بشه میگی ،میخوام از خودم کوچیکتر میخوام داداش داشته باشم ،ولی امینم تو میگی چون داداش دارم فرقی نمیکنه هر کدومو خدا بخواد بده ،دویتش دارم ،من خودم احساس میکنم دختره ،انشالله هر چی بلشه فقط سالم وخدا دوست باشه 

محمدم امسال که پیش دبستانی میری خیلی عالی میری ومی بایی ،بدون اینکه اذیت کنی ،خیلی پسر مودبی وزرنگی هستی ،اونق ر قشنگ شعر حفظ میکنی که هر روز می ایی ویه چند بیت برامون شعر میخوانی که تازگبا باز شب یلدا اومدو حغفط کردی که خیلی مشتاقی که برایمان بخوانی ،ولی نباید وسطش حرفی بزنیم والا زود میگی فکر کنم نمبخواید من بخونم ،باشه نمیخونم ،بعد ما میگیم بخون میگی یه سرط داره باید وسطش حرف مزدید🙄

امین پسرم تو هم کلاس چهارم هستی مثل همیشه قسنگ درسهایت را میخوانی ولی عاشق غایب شدنی ،هی میگی کی تعطبل میشیم😀

خیلی دوست دارم نی نی تو دلم مثل شما با ادب ،زرنگ وباهوش وساکت ،وخدا دوست باشه ،خدایاااا از تو میخوام بچه هام تو راهت همیشه پایدار باشن 🤩

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)